می زده به قلم ستاره لطفی
پارت یازده
زمان ارسال : ۳۶۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
قدمهای سستش را جان بخشید تا به تپهی سیمان و ماسهای که آن وسط بود، برسند. دل در دلش نبود، قلبش در دهانش نبض میزد و گوشهایش داغ شده بودند. آب دهانش را با چند مکث کوتاه، قورت داد و سعی کرد لرزش تنش را مهار کند. حالا وقتش بود. با رسیدن به ماسهها، ق ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
سارا
00❤❤